دلي کايينه‌ي اسرار گردد

شاعر : عطار

غلام خواجه‌ي احرار گردددلي کايينه‌ي اسرار گردد
دو عالم خلق برخوردار گرددتويي آن خواجه کز يک شاخ نعتت
عدم آبستن اسرار گرددتويي آن مرد کز نور وجودت
کفي بحر و نمي امطار گرددتويي آن صدر کز درياي جودت
دلي در بند تا بيدار گردددل من يا رسول الله خفته است
که يک شبنم دري شهوار گرددچه کم گردد ز بحر بي نهايت
دلي بيدار معني‌دار گردددل عطار را گر بار دادي
چو کاري رفت مرد کار گرددنکوکارا مگر کاري شود پيش